سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میراب نوشت
 
20 گیگابایت هاست رایگان با قول امکانات همراه با دامنه رایگان و سی پنل و کلی چیزای دیگه مخصوص شما

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاریخ جمعه 91/3/12 توسط میراب عطش
شبهای گرم خرداد ماه همیشه با امتحانات گره خورده است. شب است و من در حال مرور درسها بودم. نمی دانم کدام کتاب در دستانم بود چرا که آن شبها افکارم معطوف جماران بود، جمارانی که امامش در بستر بیماری بسر میبرد و هر شب برای سلامتی اش دعا میکردیم و اشک میریختیم و شمع روشن میکردیم. خبرهای آن ایام تلویزیون حاکی از وخامت حال عمومی معمار کبیر انقلاب داشت. اما او در کمال آرامش دایم در حال عبادت و نماز بود. هیچ حالت ناخوشی و بیماری در چهره اش دیده نمیشد و روح خود را در کمال آرامش مهیای پیوستن به جهان باقی نموده بود. اما برای دیگران وضع به این منوال نبود و هر شب از تلویزیون فردی را در بستر بیماری میدیدند که عزیزی جاودانه بود . مردم شبها تقریبا در همه مساجد مشغول دعا بودند ول یقین دارم امام دیگر خود را مهیای رفتن کرده بود و برای دیدار سالار شهیدان امام حسین (ع) و جد بزرگوارش لحظه شماری میکرد. امت امام چند روز بعد آخرین وداع را با امامشان به جا آوردند که دم مسیحاییش جهانی را جانی دوباره می بخشید. و واپسین دیدار در مصل تهران بود. کتاب را یکبار دیگر نگاهی انداخته و در گوشه کی از صفحاتش نوشتم برای سلامتی امامم به جز دعا دیگر چه کرده ام. اکنون بیش از بیست سال از آن شب مگذرد و من یکبار دیگر آن کتاب را برحسب اتفاق از انباری پیدا کردم. و این جمله را چند بار با خود مرور کردم. براستی ما پس از امام چه کردیم ؟

.: Weblog Themes By Rokh Nama :.


تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : lمیراب عطش